سیاست در غرب مبتنی بر تئوری بازیها اینگونه است که مردم مابین دو گروه اصلی آبی و قرمز پاسکاری میشوند. در جامعهشناسی سیاست به این رسیدند که وقتی پهنهی سیاست تنها در اختیار یک مدل باشد، در صورتیکه جامعه این مدل را نخواهد، انقلاب کرده و کل سیستم را متلاشی خواهد کرد. پس مبتنی بر دموکراسی سیاسی، دو نوع حزب کلی تشکیل دادند که جامعه هرگاه با یکی از این دو دسته ساختار به مشکل برخورد، به دیگری متمایل بشود و این دو نگاه نیز هر از چندی خود را به رأی مردم میگذارند. این مدل، مردم را تحمیق میکند. آیا چنین نگاهی در حکومت دینی جوابگو بوده است یا نظام سیاست دینی میتواند مبتنی بر یک الگوی متمایز اداره شود؟
الگوی سیاست مبتنی بر نظام دو حزبی
نظام دو حزبی شناخته شده در جهان متأثر از سیستم دو حزبی در ایالات متحده 170 سال قدمت دارد؛ بعد از آنکه دو جناح اصلی جمهوریخواه و دموکرات در این کشور بوجود آمد، بعد از جنگ جهانی دوم در دیگر کشورهای جهان نیز الگو برداری شد و آرامآرام تبدیل به یک سبک زندگی جهانی شد. نظام دو حزبی صرفاً به سیاست محدود نمیشود. آمریکاییها دو رنگ آبی (دموکراتها) و قرمز (جمهوریخواهان) انتخاب کردند و امروز این دو رنگ در همهی کشورها مبنای تقسیمات ورزشی، فرهنگی، هنری، سیاسی و… است. دو روزنامهی اصلی به نام نیویورکتایمز و واشنگتنپست برای دو حزب اصلی شکل دادند، سپس دو شبکه خبری مستقل”CNN” برای دموکراتها و”FOX NEWS” برای جمهوریخواهان است. این نظام دو حزبی عمدهی تیمهای ورزشی را بهگونهای شکل داد که در اغلب تیمهای ورزشی هرکشور، دو تیم اصلی قرمز و آبی وجود دارد. قبل از انقلاب نیز آمریکا این سیستم دو حزبی را برای ساختار حکومت پهلوی طراحی کرد. دو روزنامهی اصلی در ایران به راه انداختند؛ روزنامهی کیهان که رنگ داخل لوگوی آن آبی و روزنامهی اطلاعات که رنگ لوگوی آن قرمز است. دو تیم ورزشی اصلی به رنگ قرمز و آبی نیز در رشتههای مختلف شکل گرفت.
فراز و فرود مقطع 38 سالهی انقلاب اسلامی از منظر یازده جمهوری
در بدو پیروزی انقلاب اسلامی، یک نقطه محوری و مرکزی به نام امام راحل حضور داشتند و مجموعهای از افراد، گروهها و نحلههای متفاوت فکری پیرامون ایشان حاضر بودند. بسیاری در این زمین بازی سیاست جولان میدادند؛ اما در مرکز آن پیرمردی ایستاده بود که معیارهای اصلی را تعریف کرده و با اتکا به خدا و اعتماد به نفس خود پیش میرفت. اگر یک به علاوه (علامت جمع) ترسیم کرده و نقطهی مرکز آن را امام درنظر بگیریم، آرایش سیاسی کشور اینگونه بود که از خط مرکزی آن به سمت پایین، مذهبیون سنتگرا بودند. بالای خط مرکزی نیز نوگراها، مدرنیستها، احزاب مدرن و افراد کت شلواریِ کراواتی که غالباً دارای تحصیلات عالیهی مدرن، بودند. جریانات اندیشه مدرن معتقد بودند میشود با قواعد مدرن شاه را برکنار کرده و جامعه را با همین قواعد اداره کرد. این افراد خود دو طیف میشدند:
- طیف راستها که دیدگاههای کاپیتالیستی و لیبرالیستی داشتند؛ شامل جبهه ملی (جریان فکری وابسته به خط مصدق که فرد شاخص آن، بنیصدر بود) همچنین نهضت آزادی (به ریاست مهدی بازرگان).
- طیف چپها که متأثر از فضای انقلابیگری در شرق، شوروی کمونیستی و کوبا، بیرق حرکات چپ را از زمین برداشته بودند. این جریان شامل چریکهای فدایی خلق، تودهایها، کیانوری و احسان طبری و همچنین سازمان منافقین که ترکیبی التقاطی بین اسلام و مارکسیست ایجاد کرده بودند.
واگرایی چپ و راست مدرن از مرکز
دو جریان چپ مدرن و راست مدرن به این علت که مدرنیست بودند و با اسلام زاویه داشتند، از مرکز واگرایی کردند. جمهوری اول به ریاست یکی از تربیتیافتگان غرب و شرق -بنیصدر- با همان مبانی فکری خود آغاز به کار کرد. او به عنوان اولین رئیسِ جمهوری اسلامی ایران با در اختیار داشتن فرماندهی کل قوا، قدرت بسیار زیادی داشت. امام خمینی میفرمود: «ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت…»[1] بنیصدر کتاب اقتصاد توحیدی نوشته بود و همان را در تلویزیون تدریس میکرد، پس از روی کار آمدن، لیبرالیسم را به اشکال مختلف پیاده میکرد. به همین علت تقابل و درگیری بین جریان او و مذهبیون در حالیکه بخشهایی از کشور در اشغال رژیم بعثی عراق بود، جدی شد. جمهوری اول محل زد و خورد شهید رجایی به عنوان نماینده تفکر ولایی و بنی صدر به عنوان نماد لیبرالیسم بود. در نهایت با رأی مجلس به عدم کفایت بنیصدر، عزل او از عرصه انقلاب رقم خورد. با تمام شدن جمهوری اول در سال 1360، جریان لیبرال درون نظام (جبهه ملی و نهضت آزادی) خود را از نظام بیرون کشید. از این مرحله به بعد، بازپسگیری مناطق از دست رفته در جنگ تحمیلی آغاز شد. حزب توده و چریکهای فدایی خلق، جداییطلبی را در کردستان دنبال میکردند. سازمان منافقین که با جریان بنیصدر، ترکیب شده بودند، همزمان با جنگ تحمیلی، داخل کشور را به آشوب کشیدند. ضد و خوردها در کف خیابانها و تروریسم عریان شدت گرفته بود؛ اتوبوسها را آتش میزدند و هر روز جنازه بزرگان نظام تشییع میشد. سران جریان چپ در سال 62 دستگیر شدند و بنیصدر و مسعود رجوی با پوشش زنانه از کشور گریختند.
پیدایش راست سنتی و چپ سنتی از دل جریان مذهبیون
تشکیل نهاد بسیج در سال 59 و درخشش آن در دفاع مقدس پس از بنیصدر، سبب شد تا نیروهای مذهبی انسجام بیشتری پیدا کنند. حلقهی بسیج مستضعفین که به عنوان رویش اول بعد از انقلاب، در دفاع مقدس میجنگید، همچنان سعی داشت تا هر لحظه خود را با ولایت فقیه منطبق نماید؛ اما دیگر مذهبیون خودشان اجتهاد میکردند پس به اختلاف نگاه با امام رسیدند. از سال 61 مذهبیون سنتی آرامآرام از پیرامون نهاد ولایت فقیه سنگینی کردند و نتوانستند خودشان را با معیارهایی که امام راحل(ره) معین کرده بودند، همراه کنند و جا ماندند. گرچه، (این واگرایی و شکاف از مبانی نظری امام راحل(ره) امروز خودش را به خوبی نشان میدهد.) سال 67 و در دهمین سالگرد پیروزی انقلاب، مذهبیون سنتی دو شقه شده بودند؛ کار به جایی رسید که از امام اجازه خواستند تا جامعه روحانیت مبارز، دو جریان مجزا بشوند:
- گروهی با اندیشههای عدالتخواهانه به چپها موسوم شدند. (مجمع روحانیون مبارز)
- گروه دیگر متوجه اقتصاد بازار آزاد بوده و به راست مشهور شدند. (جامعه روحانیت مبارز)
این دو جریان چپ و راست، در درون نظام شکل گرفتند؛ پس کشور در دهمین سالگرد پیروزی انقلاب از نظر ساخت نظام سیاسی دو قطبی میشود. ابتدا شکاف بین این دو جریان و امام کم بود، اما رفتهرفته بر این فاصله و میزان انحراف از نهاد ولایت فقیه افزوده شد. این دو جریان در زندگی شخصی خود کاملاً دیندار هستند؛ اما در نظر، سیاست، فرهنگ، اقتصاد و… هیچ نگاه متفاوتی از اندیشهی مدرن ارائه نکردند.
پیدایش راست مدرن، در درون نظام (از دل راست سنتی)
در جمهوری پنجم و ششم حرکت سازندگی مبتنی بر الگوهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول آغاز میشود. شکاف بین فقیر و غنی، عمیق شده و نظام سه لایهای طبقه بالا، پائین و متوسط شبیه جوامع لیبرالی به تدریج شکل میگیرد. در سال 74 نظام مهندسی سیاسی به این نحو بود که جریان چپ به محاق رفت؛ در یک حرکت گریز از مرکز، از درون جریان راست، یک تیم تکنوکرات واگرایی کرد. در اینجا دو مرحله واگرایی رقم خورد:
- واگرایی از نهاد ولایت فقیه و تشکیل جریان راست سنتی.
- واگرایی از داخل جریان راست سنتی و تشکیل حزب کارگزاران و سازندگی مبتنی بر مشی لیبرالیسم و ساختار اقتصادی مدرن.
پیدایش چپ مدرن، درون نظام (از دل چپ سنتی)
در سال 77 و بیستمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ساختار مدرن درون نظام کامل شد. به این نحو که جریان چپ سنتی (که پیشتر به محاق رفته بود) با راست مدرن (حزب کارگزاران و سازندگی) در انتخابات سال 76 ائتلاف کردند. اما در انتخابات خبرگان و شوراهای اسلامی بینشان کدورتهایی پیش آمد و جریانات چپ سنتی به این نتیجه رسیدند که خود باید چپ مدرن را رقم بزنند؛ چپ مدرن در قالب سازمان مجاهدین انقلاب و حزب مشارکت (برگرفته از سوسیالیسم) بوجود آمد.
در جمهوری ششم (دوره دوم ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی)، تورم از 48% عبورمیکند. در این شرایط باز اقتصادی، فضای سیاسی کاملاً بسته است و این حرکت، در جامعه ایجاد انفجار کرد؛ در اعتراض به این شرایط جریان چپ مدرن، شکل گرفت. در واقع جریانی که در روز دوم خرداد 76 سر کار آمد، در واکنش به فضای سیاسی بستهی آن دوره بود که توسعه سیاسی را شروع کردند. جریانی که به عنوان روشنفکر مسلمان (حلقه کیان) شناخته شدند، حدوداً 90 نفر بودند که در مجلهی «زنان» فمینیسم را رواج میدادند و در مجله کیان در پی عرفی کردن فقه شیعه بودند. به این ترتیب، فرایند سکولاریزه کردن حکومت تئوریزه میشد. طی جمهوری هفتم و هشتم (دورهی موسوم به اصلاحات) مظلومیت عجیبی فضای فکری-فرهنگی جامعه را در برگرفته بود. گروهی از درون نظام، بنیانهای نظام را زیر سؤال میبردند. متوسط روزی 6 شبهه در اصل دین مطرح میکردند. به تعبیر حضرت آقا اساس باورهای دینی مردم را هدف گرفته بودند. انحرافات فکری درون نظام در این دوره از سوی جریانات منحرف تثبیت میشود. امروز این جریان غالباً در VOA یا BBC تحلیلگر هستند.
به این ترتیب جمهوری اسلامی در بیستمین سالگرد خود زایش جریانات مدرن از درون مذهبیون را داشت. در شکلگیری جریان چپ مدرن درون نظام، سه نوع واگرایی از مرکزیت انقلاب رقم خورد:
- واگرایی از نهاد ولایت فقیه یعنی حوزه مرکزی.
- واگرایی از راست مدرن
- واگرایی از چپ سنتی
سال 77 به شکلی پشت سر گذاشته میشود که جریانات لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات در صحنهی سیاسی ایران کامل شدند.
رویش دوم انقلاب
جریان فکری-فرهنگی انقلاب، محکم در مقابل این انحرافات گسترده فکری به صحنه آمد. این مهم، رویش دوم انقلاب اسلامی بود. حلقهی اولیه و نازکی که در دفاع مقدس پیرامون نهاد ولایت فقیه شکل گرفته بود، ساختار مهندسی سیاسی را صرفاً زمین بازی آبی و قرمز نمیدید. افرادی در درون نظام، عُلقهی چپ و راست و تفکر مدرن را برنمیتافتند؛ اما دارای اندیشهی نو بودند، حرفهای جدید میزدند و قدرت هماوردی با اندیشهی مدرنِ چپ و راست را داشتند.
پیدایش اصولگرایان
آرایش انقلاب اسلامی در سال 83 تغییر پیدا میکند، جریانی به نام «اصولگرا» به وجود میآید؛ این جریان معلول آن مجموعهی اسلامگرایان نابی است که از مرکز میجوشید؛ یعنی همواره تلاش داشت تا خود را با امام منطبق نماید و اجتهاد خود را تابع امام بگیرد. اما تعریف اصولگرایی ناقص بود و میتوانست نحلههای سنتگرا را زیر پرچم خود بگیرد. در سال 83 تأثیر جریانات سنتگرا محو میشود و دو بخش عمدهی مدرنیستها (چپ و راست) و اصولگرایان باقی میمانند. در این دوره اختلافات با ولایت جدی میشود. کسانی که با تفکر مدرن در پی واگرایی هستند، بین خود و مواضع ولی شکاف میبینند و جامعه نیز این شکاف را لمس میکند.
تبدیل ساختار دوقطبی به ساختار مرکز – پیرامون
در بهمن ماه سال 84، دامنهی سیاسی کشور دیگر دو قطبی نیست. ساختار جریانهای سیاسی در صحنه، به این صورت بود که نهاد ولایت فقیه در مرکز جای داشت؛ حلقهی اولِ پیرامونِ آن جریانات اصولگرا بودند که اغلب مبتنی بر اندیشهی ولایت عمل میکردند؛ حلقهی دوم، متدینین نزدیک به اصولگرایان؛ حلقهی سوم جریانات مدرن بودند که در کوهپایه و در حاشیه جای داشتند. اما جریانات اصولگرا نیز آرامآرام با گذشت زمان در نیروی گریز از مرکز از لایهی مرکزی فاصله گرفتند. دولت موسوم به مهرورز با شعارهای اصولگرایی در جمهوری نهم و دهم سرکار آمد. در دورهی اول به بعضی از گزارههای تفکر ضد مدرن خود پایبند بود ولی در جمهوری دهم از بنمایههای نگاه اصولگرایانه خود و نگاه دینی و مذهبی فاصله گرفت به سمت اقتصاد لیبرالی گرایش پیدا کرد. در مهندسی اقتصادی خود، کشور را با سیستم میلتون فریدمن و سازوکارهای مکتب شیکاگو در شکل ناقص آن اجرا کرد. پس اصولگرایان در طول 10 سال برونرفت داشتند، انتهای حرکتشان مدرنیست شدند. این گروه دیگر شق چپ نداشتند، بلکه هرچه به جلوتر رفتند، انگارههای لیبرالی در آراء، عقاید و تفکراتشان بروز یافت.
جمهوری یازدهم
در سال 1392 جمهوری یازدهم با جریان موسوم به اعتدالگرا شکل گرفت. اعتدالگرا کلمهی جدید نیست؛ سال 65 در اولین دیدار با آمریکاییها گفتند که ما اعتدالگرا “Moderate” هستیم.[2] در حالیکه همهی جهان سیاست درهای بسته را اعمال میکنند، (سیاست درهای بسته بدین صورت است که شغل متعلق به داخل کشورها باشد و واردات کالای خارجی ممنوع اعلام میشود. زیرا مهمترین مشکل اقتصادهای در حال فروپاشی، نابودی اشتغال آنها است.) جمهوری یازدهم سیاست درهای باز را با شتاب اجرا میکند. گرچه اساس این طرح کپیبرداری از چین بود، اما از سال 80 در مجمع تشخیص مصلحت نظام (در پروژه چیننو) مطالعه شده بود. سیاست درهای باز مدل چین دو وجه اساسی داشت:
- جذب سرمایهی خارجی
- جذب تکنولوژی ساده و دریافت لیسانس کالا
- تولید انبوه کالا با سرمایهی خارجی و صادرات انبوه آن
ظاهر طرح زیبا بود ولی از یک نکته غفلت شد؛ اینکه چین، طی این سیاست، ایدئولوژی خود را کنار گذاشت. جمهوری اسلامی دست از تفکر ایدئولوژیک خود برنمیدارد؛ اما در مهندسی سیاسی این اتفاق افتاد. سه سال و نیم وقت کشور صرف برجام شد. بعد از جمع کردن بساط هستهای، به بهانهی تنش زدایی گفتند از سوریه هم خارج شوید، سیستم موشکی خود را نیز جمع کنید و به بهاییها و همجنسبازان بها دهید. برجام تبدیل به اهرم فشاری شد تا دیگر موارد را با آن محقق کنند. به این ترتیب با برجام، جذب سرمایه خارجی هرگز محقق نشد زیرا «قانون ایسا» برجای ماند؛ تکنولوژی را هم تنها برای مصرف به ما دادند، نه تولید؛ لذا سیاست درهای باز جمهوری یازدهم، ایران را تبدیل به بازار مصرف کالاهای خارجی کرد؛ پس سیاست اصلی این دولت به شکست انجامید. انشقاق بین دولت یازدهم و ولایت فقیه تا به آنجا رسید که رئیس جمهور یازدهم در 34 گزارهی اساسی، دیدگاهی کاملاً متضاد با شخص ولی فقیه دارد.
آیا سیستم جمهوری اسلامی مشکل دارد که بعد از مدتی مدیران خود را بیرون میراند؟
در جمهوری اسلامی، سیستم گریز از مرکز در احزاب و گروهها شکل میگیرد. به این صورت که با نگاه و شعارهای اسلامی روی کار میآیند اما هرچه به جلوتر میروند، بیشتر از این نگاه فاصله میگیرند و آرامآرام تبدیل به جریانهای مدرن میشوند؛ از مرکز به سمت حاشیه سقوط میکنند و زمانیکه سیاستشان به شکست میانجامد، خود از جرگه بیرون رفته و به تقابل با اصل نظام میرسند. جریانات سیاسی ما، بحران فکری دارند؛ ضعف مبانی نظری و عدم اشراف به بنیانهای نظام در قانون اساسی و اسلام موجب شده که به اندک مدلی که میتوانند از بیرون مرزها بگیرند، متشبث شوند. اسلامگرایان ما، ناظر به علوم دینی زیست نمیکنند بلکه بنیان فکریشان را از غرب میگیرند و علمی را مطالعه میکنند که مؤید لیبرالیسم است. دلیل اصلی انحراف احزاب و گروههای سیاسی کشور، فاصلهشان از اسلام است. این یک آسیبشناسی در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی است.
دامنهی حکومت الهی همهی اشیاء و کائنات را فراگرفته است.
اصرار میشود که ساختار کشور، متشکل از دو قطب اصولگرا و اصلاحطلب جا بیفتد حال آنکه اینگونه نیست و ساختار سیاسی کشور قاعدهی مرکز-پیرامون است. به این علت که اندیشهی مدرن هر آنچه که بخواهد در سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ لیبرالی پیاده کند، نمیتواند به مرکز و کانون نزدیک بشود. اگر لیبرالیسم به مرکز و کانون این ساختار راه پیدا کند، آن روز دیگر چیزی از جمهوری اسلامی باقی نمانده است. فرض بر این بود که با انقلاب اسلامی حکومت بر پارادایم خدامحوری صورت گیرد. در حکومت دینی، عالم محضر خدا است. در دورهی رفورمیستها با رویکرد نسبیگرایانه و ماکیاولیستی به اداره جامعه گفته میشد: «اگر قرائت ما از دین با خواست مردم همسو نباشد، دین با همهی منادیان خود در عرصه تنها میماند.» بطلان کنندهی دموکراسی، اریستوکراسی، تکنوکراسی، الیگارشی و هر نوع «کراسی» در اندیشهی سیاسیِ دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی، همین یک فراز از دعای کمیل است که: «وَلا یُمکِنُ الفرارُ مِن حُکومَتِک» از حکومت خدا به کجا میتوان فرار کرد؟ جایی را مشخص کنید که در آن حکومت خدا جاری نباشد و حدود الهی در آنجا امکان نقض شدن داشته باشد؛ در اینصورت هر سبک از حاکمیتی که میگویید را میپذیریم.
الگوی دوم سیاست، مبتنی بر آیت آتشفشان
سیاست در غرب مبتنی بر تئوری بازیها اینگونه است که مردم مابین دو گروه اصلی آبی و قرمز پاسکاری میشوند. اما میدان سیاست تنها همین یک مسیر را پیش روی خود نمیبیند. در حوزهی تلقی دینی، نماد و معیار سیاست، الگوی زمین بازی دو حزبی نیست بلکه تنورهی کوه آتشفشان است. کسانی که مواد مذاب درون کوه هستند، در دین ذوب شدهاند اما اگر در چارچوب این تنوره نگنجند و از آن فوران کرده و به بیرون بتازند، در ابتدا گداخته و داغ هستند و میدرخشند، اما رفتهرفته که از روی دامنه سرازیر شده و به پایین میریزند، سرد میشوند. ولایت، از حدود الهی تخطی نمیکند. زمانیکه وارد صحنهی سیاست شده و کار را بدست میگیریم، اگر نتوانیم با ولایت منطبق شویم، رفتهرفته فرسوده شده و سرد میشویم. دین، جادهایست از دنیا به آخرت که انبیا(ص) آن را بنا کردند. این جاده دارای گاردریلهایی است که اگر از آن عبور کنیم، سقوط میکنیم. این گارد ریلها همان حدود الهی هستند که فرد مؤمن باید آن را حفظ کند[3] و با اشراف بر قوانین راهنمایی و رانندگی، تکتک حدود را رعایت کند. اما قوانین این جاده را ائمه(ع) وضع کردند؛ در واقع، «ولایت» حافظ این گارد ریلها است، او همچون دژ تسخیرناپذیر، این حدود الهی را حصن میکند.[4] امام معصوم یا ولی فقیه، در حدود الهی ممحض شده است و بهگونهای عمل میکند که مردم تجسم دین و قرآن را در او ببینند و با نگاه بر او از حدود الهی عدول نکنند. تبعیت کامل از یک ولی فقیه، این امکان را برای ما بوجود میآید که از حدود الهی تجاوز نکنیم.
این متن برگرفته از مجموعه جلسات کلبه کرامت تحت عنوان «مهندسی سیاسی» و «رویکرد ولایتمدار» است. برای مطالعه بیشتر به این جلسات رجوع کنید.
————————————————
[1] – پیام امام(ره) خطاب به فرهنگیان – 7/10/60
[2] – اشاره به مذاکرات مکفارلین موسوم به ایرانگیت
[3] – مبتنی بر آیه 112 سوره توبه.
[4] – مبتنی بر روایت « وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» – امام رضا(ع)