جنگ ناتمام، جنگ بین حق و باطل است که از ابتدا بوده و تا انتها نیز ادامه خواهد داشت. قضاوت امروز ما درباره پیشینیان، بسته به این معیار است که آیا توانستند در زمان مشخص، حق و باطل را تشخیص داده و در جای مشخص قرار بگیرند. سال هشتم هجری بعد از آنکه مسلمانان بر جبهه شرک و کفر پیروز شده و وارد مکه شدند، کفاری چون ابوسفیان که سالها با پیامبر اسلام(ص) میجنگید و علیه او توطئه میکرد، اجباراً اسلام آوردند. مفهوم «نفاق» در اسلام از این زمان به بعد پدید آمد. یکی از شاخصههای غلبهی حق در جامعه اسلامی و ایمانی، وجود نفاق است؛ یعنی کسانی که هیچگاه دلشان با حق همراه و روراست نیست، مجبورند حسب ظاهر (در پوشش و اعمال و…) مسلمان شده و خود را مؤمن جا بیندازند اما در درونشان همچنان مخالف و کافر هستند؛ در اصطلاح، خود را همرنگ با جماعت کنند. امروز که 39 سال از جمهوری اسلامی میگذرد، شناخت اسلام از این زاویه بسیار حائز اهمیت است. امکان چنین حکومتی برای هیچ پیامبر و امام معصومی پدید نیامد که بتوانند یک دورهی 40 ساله همراه با مردمی که برای تحقق جامعهی دینی تلاش میکنند، حکومت کنند. اما جای این سؤال باقیست که چرا جمهوری اسلامی نمیتواند دینیتر بشود؟ رویکرد منافقانه در درون جمهوری اسلامی از چه اهمیتی برخوردار است؟
خط نفاق در درون جامعه اسلامی همچنان زنده است
جنگ بین حق و باطل در جامعه اسلامی با نفاق بروز پیدا کرد. بنیامیه که قائل به اسلام نبودند، به اکراه و اجبار اسلام آورده و دست به حرکات منافقانه زدند و نهضت نبوی را تا به امروز منحرف کردند. از این رو شناخت نفاق در جامعه اسلامی و زدودن آن یک اصل اساسی به شمار میآید. امام خمینی(ره) میفرمودند: «منافقینند که از کفار بدترند.» منافقین در صدر انقلاب اسلامی، با سوءاستفاده از شرایط دشوارِ کشور سعی در وارد ساختن ضربات مهلک به نظام اسلامی داشتند و 17 هزار شهید ترور روی دست نظام گذاشته سپس به دامان دشمن پناه بردند. اما در سالهای بعد، (پس از سال 1361) خط نفاق جدیدی در اسلام شکل گرفت که بروز آن در فتنه سال 88 دیده شد. همان مصیبتی که در صدر اسلام بر سر اسلام پدید آمد (یعنی مماشات و تعارفاتی که نزدیکان پیامبر(ص) با برخی موارد داشتند و سبب شد تا خط نفاق تا امروز مانده، ریشه دوانده و به اسلام ضربه بزند،) در انقلاب اسلامی نیز تکرار شد. امروز که گاهی در مورد برخی افراد و جریانات حرفهایی میزنیم، از سوی متدینین و حتی انقلابیون متهم به تندی میشویم، در صدر اسلام هم که در مورد اطرافیان پیامبر(ص) گفته میشد، آنها را متهم به تندی میکردند. اما امروز قضاوت ما در این باره روشن است و حتی میگوییم باید بسیار شدیدتر برخورد میکردند.
چرا اغلب اهل باطل بر اهل حق غلبه دارند؟
به علت آنکه اهل حق همیشه از روشهای حق برای نیل به هدف استفاده میکنند، عقبتر هستند اما اهل باطل که از دوز و کلک، تزویر، حیله، دروغ، تهمت و… استفاده میکنند، بر اهل حق غلبه دارند. علی(ع) در پاسخ به اینکه معاویه زیرک است میگوید: «معاویه غدار است. اگر دست من باز بود تا از روش غدر استفاده کنم، به مراتب از او زیرکترم. اما کل غدر، فجور است و فجور کفر است.»[1] انسان مؤمن نمیتواند «غدار» باشد و فجور کند. غدار کسی است که دوز و کلک سوار میکند و به عهد و پیمانی که میبندد پایبند نیست. کسانی که غادرند، ادعاهایی دارند و اعمالی انجام میدهند که حسب ظاهر خودی مینمایند اما سالها بعد معلوم میشود که در درونشان نفاق داشتند.
شناخت نفاق و بیتحملی نسبت به آن یک اصل است
در طول تاریخ اسلام، قاطعیت انقلابی که در مقابل این حرکات منافقانه درست بایستد، هزینهی لازم را بدهد و چهرهشان را افشا نماید، غیر از ائمه(ع) و تک مواردی دیگر نداشتیم. امروز بسیاری از مردم میگویند که اگر در کربلا، در ساباط و در عصر علی(ع) بودیم، چهها که نمیکردیم اما در واقعیت شاهد هستیم که چه معدود افرادی حقیقتاً علوی، حسنی، حسینی و.. هستند. همانطوری که به بسیاری از اطرافیان خود حق میدهیم که نتوانند درست تشخیص دهند، به مردم هزار و چهارصد سال پیش نیز حق بدهیم که نمیتوانستند جبههی حق و باطل را از هم تشخیص دهند. نظام اسلامی در طول هزار و چهارصد سال گذشته، نه از بیرون که همواره از درون خود لطمه خورده است. تنها راه نجات اسلام و ادامهی حیات آن و زمینه سازی برای ظهور، شناخت خط نفاق و ایستادگی محکم و بیتعارف در مقابل آن است. تا این دو حوزه از هم تفکیک نشده و جبههی حق نسبت به جبههی باطل به شدت بیتحمل و صاحب برخورد شدید نباشد، امکان تحقق ظهور وجود ندارد. آنقدر دو ریل حق و باطل باهم آمیخته شده بودند که معاویه و یزید در آن جامعه امیرالمؤمنین شدند و امویان و عباسیان که هیچ اعتقادی به اسلام نداشتند، در زمان ائمه(ع) حاکم و خلیفه بودند.
جنگ ناتمام یعنی جنگ بین حق و باطل از عصر پیامبر(ص) به عصر علی(ع) رسید. در دورهی محدود حکومت امام علی(ع) سه جبهه در مقابل ایشان صفآرایی کردند:
- جناح اول علیه حکومت علی(ع) به ناکثین شناخته میشوند. (که پیمان بستند ولی شکستند) ناکثین بانیان جنگ جمل شدند که ضربهای کاری به حکومت علی(ع) وارد ساخت و پایههای این حکومت را چنان سست کرد که دیگر نتوانست کمر راست کند.
- جناح دوم، از ابتدا پیمان نبستند و به قاسطین مشهور شدند. قاسط در اینجا به معنای ضدِ قسط است؛ قسط یعنی حق هرکس هرچه که هست به او داده شود. در حالیکه حکومت، حق علی(ع) بود و او خلافت را به امامت برگردانده بود، قاسطین تلاش داشتند خلافت را از او سلب کرده و خود به دست بگیرند.
- جناح سوم، مارقین بودند. این گروه، در ابتدا سازگار هستند؛ اما مدتی بعد حس میکنند که امام علی(ع) کندروی میکند لذا به این نتیجه میرسند که از ولی خود جلو بزنند. این جلوزدن از ولی کمی بعد منجر به خروج آنها از دین میشود.
رهبران زِنازادهی جبهه قاسطین
منافقانی که از صدر اسلام مانده و غالباً هم زنازاده بودند، جناح قاسطین را رهبری میکردند. مادران معاویه و استراتژیست او یعنی عمروعاص بدکاره بوده و برای هریک پنج مرد مدعی بودند پدرشان هستند. معاویه در صدر اسلام در جنگهای مشرکان علیه پیامبر(ص) شرکت داشت و در سال هشتم هجری که مکه به دست سپاهیان اسلام فتح شد، او همانند سایر مشرکان به ظاهر به اسلام گروید. از این زمان تا مرگش در سال شصتم هجری یعنی در طول 52 سال از عمر اسلام، معاویه به مدت 42 سال حاکم یا خلیفه بوده است! عمروعاص نیز که به پنج مرد منتسب بود، بدلیل شباهت چهرهاش به عاص، به او نسبت داده شد. عاص، صدها شعر در مذمت و اذیت و آزار پیامبر(ص) سروده بود و همان فردیست که پیامبر(ص) را به دلیل نداشتن پسر، «ابتر» خطاب میکرد؛ به بیان مفسرین قرآن، آیه «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» در مورد عاص آمده است. عمروعاص مدتها حاکم اردن و فلسطین و مصر بود. وقتی عثمان او را از حکومت مصر برکنار کرد، از او کینه به دل گرفت و حتی گفته شده یکی از کسانی که در قتل عثمان مشارکت داشته، عمروعاص بوده است. عمروعاص در قبال همراهی با معاویه علیه علی(ع) و براندازی حکومت حضرت، مصر را طلب کرده بود.
دکترین پیراهن عثمان، ترفند معاویه برای جلب همراهی مردم!
معاویه که نمایندگی خلفای اول و دوم و سوم (ابوبکر، عمر، عثمان) در منطقه شام را داشت علی(ع) را مانع خود میدانست لذا نخست اقدام به جداییطلبی کرده، سپس قصد براندازی حکومت علی(ع) را کرد. در مقابل طلحه و زبیر و عایشه قرار گرفتن، مردم را در حقانیت علی(ع) دچار تردید کرد لذا بخشی از محبوبیت ایشان در جامعه از بین رفت و حتی خونهایی که در این جنگ ریخته شد، ایجاد کینه و نفرت کرد. معاویه از ظرفیت جریان ناکثین و جنگ جمل حداکثر بهره را برد. او برای برنتافتن ولایت علی بن ابیطالب(ع) نیاز به یک بهانه داشت؛ ترفند معاویه، دستاویزی به نام پیراهن خونین عثمان بود؛ پس با دکترین پیراهن عثمان سناریوی بعدی خود را پیاده کرد؛ پیراهن عثمان را در شهر گرداند و مردم را علیه علی(ع) تحریک کرد. معاویه خودش را خونخواه عثمان و در نتیجه جانشین او معرفی کرد. دکترین پیراهن عثمان، از دو جهت به سود معاویه بود:
- در قدرت بماند؛ به این طریق میتوانست علی(ع) را خلع سلاح کند تا او نتواند معاویه را برکنار کند.
- به وسیلهی این خونخواهی زمینهای ایجاد کند که علی(ع) و حکومت او را حذف کند.
حضرت نمیتوانست ابتکار عمل را در خونخواهی عثمان به دست بگیرد و حربهی معاویه را ناکارآمد کند زیرا واقعهی قتل عثمان توسط یک گروهی از قبایل مختلف که شورش کرده بودند، انجام شده بود. برای خونخواهی عثمان، مردم سه دسته شدند؛ گروهی موافق، گروهی مخالف و گروهی دیگر نیز سکوت کرده بودند. اگر علی(ع) در این شرایط دست به اقدام میزد، نظام اجتماعی را دچار مشکل میکرد. معاویه از این وضعیت غبارآلود استفاده کرده و بر خونخواهی پافشاری کرد. مردمی که در پس این خونخواهی تحریک شده بودند، ضمناً معاویه را نیز حاکم خود میخواستند به این ترتیب او را در موقعیت خود تثبیت میکردند. پس معاویه به نتیجهی نخست خود در تثبیت جایگاه باطل خودش رسید. اکنون سکوی پرتابی برای نیل به نتیجهی دوم یعنی مواجهه با حکومت علی(ع) داشت.
نپذیرفتن اهل حق و برهم زدن بازی، عادت همیشگی اهل باطل است.
در تاریخِ حق، جبههی باطل همواره از راه برنتافتن جبهه حق، بازی را در محیط اسلام به هم زده؛ اما جبههی حق همواره قاعدهی بازی را رعایت کرده است. تاریخ انقلاب اسلامی نیز همین نکته را به دفعات گواهی میدهد. فتنهگران سال 88 حاضر نبودند رأی مردم را بپذیرند. تا امروز هم هنوز نپذیرفتند. همواره گروهی بودهاند که وقتی گزارهای به ضررشان باشد، نمیپذیرند. قاسطین در طول تاریخ کسانی هستند که هیچگاه اهل حق را برنتافتند. اما باید استراتژیهایی مشخص کرده و سازوکارهایی ایجاد نمود تا جبههی باطل آرامش نداشته باشد.
عزم جدی امام علی(ع) بر عزل فرمانداران فاسد پیشین بود.
معاویه و جریان قاسطین میدانستند سیاست علی(ع) کنار زدن افراد فاسد دورههای قبل است؛ از این رو حکومت علی(ع) را مخالف سیاست خود میدانستند پس از هر راهی که میتوانستند، به حکومت او ضربه زدند. طغیان معاویه، مهمترین معضل استراتژیک حکومت علی(ع) بود. مغیره و چند تن دیگر به حضرت پیشنهاد کردند که با معاویه درنیفتد و قسمت شام را رها کند. علی(ع) در رد پیشنهاد مغیره برای حفظ معاویه در قدرت فرمود: «خداوند نباید مرا درحالیکه از گمراهان به عنوان بازوی قدرت بهره میبرم، ببیند»[2] حضرت امیر، معاویه را بر حق نمیدانست و در جایی دیگر فرمود: «معاویه شیطان است.» خط مشی علی(ع) اینگونه بود که برقراری و تثبیت ارزشها و احکام اسلامی مستلزم برکناری معاویه و پاکسازی حکومت و جامعهی اسلامی از ساختار فاسد دورهی امویان است.
دگربار همهی ایمان (علی(ع)) در مقابل همهی کفر (اینبار معاویه) ایستادگی کرد[3]
امام علی(ع) مجبور شد عزم را بر جنگ کرده و به سوی صفین حرکت کند. علی(ع) برای توصیف جنگ صفین، از قید «جنگ احزاب» استفاده میکند؛ یعنی مخالفین را همان مشرکینی معرفی میکند که در جنگ احزاب مقابل پیامبر اسلام(ص) صفآرایی کردند: «به سوی دشمنان خدا و قرآن و سنت رسولالله حرکت کنید؛ به سوی بقایای جنگ احزاب به پیش بروید و به سوی کسانی که قاتلان مهاجرین و انصار هستند حرکت کنید.»[4] لشکر معاویه زودتر به منطقه رسید و استحکامات خود را مهیا کرد سپس بر آب منطقه مسلط شده و مطابق معمول همهی مشرکین که تحریم اقتصادی کرده و آب را میبندند، آب را به روی سپاهیان علی(ع) بست. حضرت رو به سپاهیان خود فرمود: «لشکر معاویه آب را بر شما بسته است؛ شما یا ذلت را برگزینید و شرافت خود را از دست بدهید؛ یا آنکه شمشیرهایتان را از خونهای آنان سیراب کنید تا از آب سیراب شوید. مرگ، در زندگی شما در حالیکه شکست خوردید؛ و یا زندگی در مرگ شماست در حالیکه پیروز شدید.»[5] (در ماجرای تحریمهای اقتصادی به بهانهی پروندهی هستهای یا میباید در یک زندگی که مقهور دشمن هستیم، آرامآرام بمیریم؛ یا میتوانیم بایستیم، بمیریم ولی حیات جاودان پیدا کنیم. ادعا میشد در صورت کنار زدن شرافتمان در انرژی هستهای، تحریمهای اقتصادی برداشته میشود؛ اما با از دست رفتن قدرت هستهایمان نه تنها تحریمهای اقتصادی رفع نشد که حتی به آن افزوده شد.) لشکریان امام جنگیدند و آب را از کنترل معاویه خارج کردند ولی مبتنی بر سنت اخلاقی و نبوی، آب را بر لشکر معاویه نبستند. نمایندهی امام علی(ع) معاویه را به تقوا و انصراف از خونریزی در امت اسلام دعوت نمود؛ اما معاویه نپذیرفت و پاسخ داد «آیا از خونخواهی عثمان بگذرم؛ چنین نمیشود، بین من و علی(ع) شمشیر حکم میکند.» هر دو طرف برای ماه محرمالحرام آتشبس دادند و بعد از آن جنگ شروع شد و 40 روز به طول انجامید. عمار از صحابهی خوشنام و بسیار وجیه پیامبر اسلام(ص) به شهادت رسید. هرکجا در جبههی علی(ع) تزلزل بوجود میآمد او به نزد مردم میرفت و آنان را توجیه مینمود. شهادت عمار حقانیت علی(ع) را روشن کرد از این رو به جبههی حق روحیه داده و جبههی مقابل را تضعیف کرد. در یک رویارویی بین عمار و عمروعاص، او خطاب به پسر عاص گفت: «… تو آخرت خود را فروختی تا حکومت مصر را بدست آوری. بنگر آنگاه که هرکسی را به اندازهی نیت او پاداش میدهند، نیت تو چیست…» (باید دید نیتهای ما در زندگی امروزمان چگونه است؛ مهم نیست چقدر به نیت خود دست مییابیم بلکه محاسبه نیت، شرط است که «الاعمال بانیات» کسانی که خود را مُفت میفروشند، نیتهایشان کوچک است.)
جنگ به سود علی(ع) پیش میرفت و نزدیک بود که ایشان عمروعاص را بکشد. اما عمروعاص تنها راهی که داشت این بود که دست به یک تاکتیک عجیب بزند! او خودش را برهنه کرد تا آنجا که آلت جنسیاش هویدا شد؛ پس حضرت سرشان را برگرداندند و رفتند. عمروعاص و معاویه هر دو به معنای واقعی شیطان بودند. جنگ به ضرر آنها پیش میرفت، مالک اشتر صفوف معاویه را شکسته و نزدیک به اردوگاه معاویه شده بود؛ شکست قاسطین حتمی بود اما عمروعاص طرحی در چهار پرده برای معاویه ریخت؛ این طرح در تاریخ طرحریزی استراتژیک بسیار خطرناک بوده است. پردهی اول که مؤثر واقع بشود، پردههای دیگر دومینووار از پی آن میآیند:
- پردهی نخست، ایجاد تردید برای ادامهی جنگ در سپاه علی(ع)
- فشار بر علی(ع) برای خاتمهی جنگ
- اصرار بر پذیرش حکمیت و طرح معاویه یعنی حکمیت قرآن (بین معاویه و علی(ع) قرآن حکم کند.)
- پردهی چهارم، خلع علی(ع) و نصب معاویه بر خلافت (برخلاف شرط حکمیت قرآن)
اشعث بن قیسها در جبههی خودی، ستون عملیاتی دشمن هستند
یکی از نیروهای ضعیف علی(ع) که در مؤثر واقع شدن توطئهی عمروعاص نقش بسیاری داشت، اشعث بن قیس بود. او با زمزمههای باطل در نیروهای خودی موجب تشتت و تفرقه شد. عمار هم شهید شده بود و دیگر حضور نداشت تا این میدانداری و جوسازیها را با سخنرانی خود خنثی نماید. در واقع، توطئهی معاویه را اشعث در بین نیروهای خودی انعکاس میداد. همواره گروهی در داخل جبهه حق بودند که نقش ستون عملیاتی و شمشیر داموکلس دشمن را بازی میکنند. پالسی که دشمن در تحریم اقتصادی، فشار نظامی و… میدهد را گرفته و در بین نیروهای خودی شارژ میکردند. در طول تاریخ انبیا(ص) و ائمه(ع) اینگونه بوده و در امروز جمهوری اسلامی نیز همینطور است. این افراد از دشمن بیرونی هم بدترند. بیترحمی و بیتحملی نسبت به کسانی که در جبههی خودی پالس دشمن را مبنا گرفته و مرتب نق میزنند، یک اصل در تفکر استراتژیک شیعی است. از ماجرای جنگ صفین، نه تنها تشیع که تمام بشریت لطمه خورد.
پردهی نخست – ما با قرآن جنگ نداریم!
عمروعاص به معاویه گفت قرآنها را بر نیزه کنند و شعار «لا حکم الا لله» سر دهند. برخی یاران سست عنصر و ضعیف در سپاه علی(ع) فریب خوردند و به علی(ع) فشار آوردند که نمیتوانیم با قرآن بجنگیم، حال آنکه قرآن ناطق یعنی علی(ع) در کنارشان ایستاده بود ولی او را رها کرده و به مشتی پوست و کاغذ چسبیدند. گروهی دیگر اصرار داشتند جنگ باید ادامه پیدا کند. در اینجا اصل اساسی جنگ که وحدت رویه است، (همه باید همچون ید واحده به سمت هدفی مشخص باشند،) مخدوش شد. علی(ع) فرمود: «من با اینان جنگیدم به این خاطر که به حکم کتاب خدا ایمان بیاورند اما نسبت به آنچه خدا امر کرده، طغیان کردند.» اما هرچه گفت، افراد سست عنصر نپذیرفتند و اسلحهشان را زمین گذاشتند. برخی از این افراد، در دورهی پیامبر(ص) حافظ قرآن بودند لذا خود را مجتهد میدانستند و مقابل علی(ع) اجتهاد میکردند که تشخیص ما اینگونه است.
پرده دوم- به مالک بگو برگردد!
مردم عراق، فریب پرده اول استراتژی عمروعاص را خوردند، اما کار به اینجا ختم نشد؛ به علی(ع) فشار آوردند که بگو مالک برگردد. مالک نزدیک خیمه کفر معاویه شده بود و عنقریب بود که ستون خیمه معاویه را ویران کرده و او را بکشد که اگر چنین میشد، شاید قعود ساباط و قیام کربلا پیش نمیآمد، ائمه(ع) یکی بعد از دیگری اینطور مظلومانه به شهادت نمیرسیدند و در نهایت غیبت کبری رقم نمیخورد؛ و ممکن بود ساختار نظام بشری امروز به گونهای دیگر باشد. اما شمشیر خود زیر گلوی امام گذاشتند و او را مجبور کردند جام زهر را بنوشد و به مالک بگوید بازگرد. خبر به مالک رسید؛ به او گفتند که تو پیروز میشوی اما علی(ع) را میکشند یا تسلیم دشمن میکنند. تا مالک این را شنید، دست از جنگ کشید و برای کمک به علی(ع) به اردوگاه سپاه بازگشت.
پرده سوم – قرآن بین دو سپاه حکمیت کند!
افراد سست عنصری که در جبههی علی(ع) فریب خورده بودند، بر پذیرش حکمیت (که میگفتند بین علی(ع) و معاویه، قرآن حَکَم است.) اصرار کردند. حضرت میفرمود: «خدا از اولیاء خود راضی نمیشود اگر در زمین او معصیت و گناه صورت گیرد و آنان با سکوت خود گناهکاران را تأیید کنند و امر به معروف و نهی از منکر نکنند. از این رو جنگ برای من راحتتر از پذیرش آتش جهنم است.» اما در گوش علی(ع) یارانش نمیرفت. حضرت فرمود: «دیروز امیر و فرمانده بودم، امروز فرمانبر شما شدم؛ دیروز نهی کننده و بازدارنده بودم، امروز بازداشته شدم. شما حب بقاء دارید ( زنده بمانید؛ پورشه و امکانات رفاهی بیاید و… چند صباحی زندگی کنید.) من نمیتوانم آنچه که به آن کراهت دارید را بر شما حمل کنم.» عمروعاص به نمایندگی از سپاه شام برای مذاکرات معرفی شد. علی(ع) مالک اشتر و عبدالله بن عباس را برای حکمیت درنظر داشت اما اشعث با سر دادن شعار «فقط ابوموسی اشعری» که دیگران نیز تکرار کردند، حرف خود را به کرسی نشاند. ابوموسی را به امام تحمیل کردند، حضرت حاضر نشد بپذیرد؛ ابوموسی فرد سستعنصری بود که احاطه به مسائل نداشت و در جنگ جمل روبروی علی(ع) ایستاده بود. سپس قرار شد تا متن مذاکره نگاشته شود. اختلاف در نگارش متن مذاکره (فکت شیت[6]) بر سر واژه «امیرالمؤمنین» مسأله ایجاد کرد. معاویه گفت اگر تو امیرالمؤمنین هستی، چرا با هم جنگ میکنیم دعوای ما سر این است که تو را به عنوان امیرالمؤمنین قبول نداریم. علی(ع) خندید. گفتند چرا میخندی؟ فرمود: «در قضیه صلح حدیبیه هم وقتی نوشته شد «رسول الله» مشرکین گفتند ما اصلاً تو را به عنوان رسول خدا قبول نداریم که اگر قبول میداشتیم که با تو جنگی نداشتیم.»
پرده چهارم – عزل علی(ع) از خلافت و حکومت!
گرچه قرار بود حکمیت مطابق قرآن باشد، اما عمروعاص در حین مذاکرات از استراتژی چهارم خود پرده برداشت. پیشنهاد کرد هر دو نفر را خلع کنند و انتخاب خلیفه را به مردم بسپارند. ابوموسی پذیرفت و قرار بر این شد تا هرکس، فرد طرف خود را خلع کند. پس از اتمام مذاکرات، هر دو نفر به صحنه آمدند تا نتیجه را اعلام کنند. عمروعاص تعارف کرد و ابوموسی ابتدا گفت: «علی(ع) را از خلافت خلع کردم همانطوری که انگشتریام را از انگشت درآوردم.» سپس عمروعاص گفت: «معاویه را بر خلافت نصب کردم همانطوری که انگشتریام را در دست کردم.» جبههی معاویه سوت و کف زدند و جبههی علی(ع) همه بهتزده به هم نگاه میکردند که چطور شد، حقیقت فکت شیت[7] چه بود، در پشت صحنهی مذاکرات چه گذشت؟! قرار بود تا براساس کلام حق حکمیت بشود!
زبان و کلام عمارها، متضمن شمشیر مالکهاست!
نه تنها جنگی سخت که تا آستانهی پیروزی و نابودی خیمهی کفر معاویه به پیش رفته بود، به شکست انجامید، بلکه در قدرت نرم نیز معاویه کاری کرد تا ابوموسی علی(ع) را خلع کند. علی(ع) به عنوان فاتح جنگهای سخت، در قدرت نرم، زبانهایی چون عمار را لازم داشت، تا برای مردم روشنگری کرده و در مقابل حرافانی چون اشعث بن قیس بایستد، اما چون عمار شهید شد، ورق برگشت و معاویه که به رأی مردم در انتخاب خلیفه چهارم (امام علی(ع)) تمکین نکرده بود، خود با ارائهی یک استراتژی در چهار پرده، خلیفه شد. همواره همینگونه است که دشمنان جبههی حق در مذاکرات از قواعدی استفاده میکنند که دست اهل حق مبتنی بر اخلاق اسلامی برای استفاده از این قواعد بسته است لذا شکست میخورند. اگر ضعف بصیرت یاران علی(ع) و تأثیر نفوذیهایی چون اشعث بن قیس و ابوموسی اشعری نبود، هرگز چهار پرده استراتژی عمروعاص مؤثر واقع نمیشد. لشکر معاویه که در آستانهی شکست بود، پیروز صحنه شد و لشکر علی(ع) مغموم و وامانده به شهرهای خود بازگشتند. علی(ع) آنها را سرزنش میکرد که هرچه شما را نصیحت کردم، گوش نکردید.
و اما «غدر»؛ و ما ادراک ما «غدر»
«غدر» حقه، دوز و کلک و رویهی جناح باطل در رسیدن به هدف خویش است. غدر، نیرنگی است که بر هیچ اساسی استوار نیست و تصمیمی است که هیچ تضمینی ندارد. دکترین ماکیاولیستی (که هدف وسیله را توجیه میکند،) از جایی محل اشکال است، که وسیله، «غدر» بشود. دشمن غدار کسی است که هرطور با او بر سر میز مذاکره آمده و هر تعهدی که ببندد، بعد از آن به گونهای دیگر عمل میکند. دشمنان جبههی حق در طول تاریخ همواره همینگونه عمل کردند و اصلاً قابل اعتماد نیستند. چرا مؤمنین از یک سوراخ باید چندین بار گزیده شوند؟ چطور انتظار داریم علی(ع) از این میدان جنگ نرمی که اساس آن رویهای باطل است، پیروز بیرون بیاید و چگونه انتظار داریم که معاویهها و عمروعاصهای امروز از این رویه استفاده نکنند؟ در دورهی 39 سال گذشته، طی هشت مرحله با آمریکا مذاکره یا تعاملاتی داشتیم که در تمام این مراحل با بدعهدی آمریکا مواجهه شدیم. هشت بار دستمان را در دست آمریکا گذاشتیم و او هر بار به ما نارو زد. در مذاکرات سال 83 تیم مذاکره ایران (پنهانی) بر تعلیق 10 سالهی انرژی هستهای متعهد شده بودند. در سال 84 که دولتی متفاوت بر سر کار آمد، جک استروا نخستوزیر انگلیس طی یک مصاحبه با B.B.C گفت: «تیم مذاکره کننده قبلی به ما قول تعلیق 10 ساله را داده بود؛ حیف شد که دولت قبلی ایران دیگر سر کار نیست.»[8] وقتی خبرنگار از او میپرسد که بعد از 10 سال چه میکنید، در پاسخ میگوید: «بعد 10 سال را بعداً تصمیم میگیریم.» یعنی سال 83 تیم ما وعده تعلیق 10 ساله را داده بود؛ در سال 93 با برجام مجدداً زیر بار تعهداتی رفتند که شاید 10 سال بعد به ما اجازه صنعتی شدن انرژی هستهایمان را بدهند. سال 1404 هم باز دولتی دیگر سر کار است و همچون گذشته علاوه بر اینکه به تعهدات خود پایبند نخواهند بود، همچنان ما را به 10 سال بعد حواله میدهند.
درس جنگ صفین و عمل قاسطین در تصمیمسازی و طرحریزی استراتژیک
- قاسطین، کسانی هستند که زیربار جبههی حق نمیروند و همواره منافقانه برخورد میکنند. اگر که هنرمند، سینماگر، استاد دانشگاه و… هستند، اصراری بر جذب این افراد نکنید زیرا زیر بار نمیروند؛ کسانی که خدا، اسلام و نظام اسلامی را قبول ندارند، هر حرکتی که برای جذب آنها انجام شود، همان اشتباه بزرگ صدر اسلام خواهد بود که معاویه و عمروعاص و… را جذب کردند و معاویه 42 سال حاکم جان و مال مسلمین شد. و آن بر سر اسلام و امیرالمؤمنین آمد که نباید… در تاریخ 39 ساله انقلاب اسلامی نیز همینطور بوده است.
- شرط اساسی مذاکره این است که غدر، در کار نباشد.
- غدر، روش شیطان در مذاکره است. معاویه از دید علی(ع) شیطان بود. آمریکا هم از دید امام خمینی(ره) شیطان بزرگ است.
- دشمنِ کافر و فاسد و فاجر، اهل غدر است؛ پس جبههی حق در مذاکره با اینان، از هر سو بروند، کیش و مات میشوند.
- تاریخ ائمه(ع) و انقلاب اسلامی گواه این مدعا است؛ که با غدار جماعت، نمیشود مذاکره کرد. غدار، از هیچ رو قابل اعتماد نیست و به هیچ میثاق و عهدی پایبند نیست.
این متن برگرفته از جلسه 573 کلبه کرامت با موضوع «جنگ ناتمام(3) – قاسطین» است. جهت مطالعهی بیشتر، فیلم جلسه را دریافت کنید.
————————————–
[1] – خطبه 41 نهجالبلاغه
[2] – تاریخ طبری – ج 5 – ص 160.
[3] – اشاره به روایت مشهور پیامبر اسلام(ص) در جنگ احزاب به هنگام رویارویی علی(ع) و عمربن عبدود
[4] – ابن ابي الحديد – 1337ق – جلد 3 – صفحه 174
[5] – خطبه 51 نهجالبلاغه
[6] – اشاره به اصطلاح «فکت شیت» در مذاکرات هستهای سال 92 و 93
[7] – همان
[8] – روزنامه شرق – 23 بهمن 84 – سال سوم – شماره 695
باسلام و ادب
فقط حیف ازاینکه متون سخنرانی ها و یا مطالب دیگه ، به صورت پی دی اف قابل دانلود نیستند.
حیف
مثلا همین متن قاسطین در همه تاریخ در عین رسایی ، امکان دریافتش نیست.
خدایا ریشه ی این منافقان,جاسوسان,نفوذی ها خلاصه اشعث ها وابوموسی اشعری ها و بره هایی که چشم امیدشون به ترحم و مهربانی گرگ هاست همشون رو اولا” آدم شون کن ثانیا” محو شون کن,خار,ذلیل ,رسوا وسرگردان شون کن و شر و ضرر شون رو به کله ی پوک خودشون بکوبون تا این مردم فقیر بیچاره یه وقت جزای خیانت این احمق ها رو نچشن.
به قول آقای عباسی مگر منافقین ریشه دارند؟؟؟؟؟؟؟