داستان
خرچنگ کوچولو، که تازه از مادر خود جدا شده بود و به تنهایی زندگی میکرد، با مسایل جدیدی روبرو میشد. غیر از اینکه چطور باید غذا تهیه میکرد، باید میآموخت که به چه کسانی اعتماد کند و از چه کسانی فاصله بگیرد و از آنها دور شود. او هنوز نمیدانست که کدام یک از جانوران برای او دوست هستند و کدامیک دشمن!
با این وضعیت، او در ساحل دریا همراه با موج آب میدوید: وقتی موج دریا به ساحل برخورد میکرد، او میگریخت، و هنگامی که آب موج به دریا برمیگشت، خرچنگ کوچک به دنبال آن میدوید. او موج را دنبال نمیکرد، بلکه در جستوجوی غذا بود. وقتی موج به دریا بازمیگشت، غذاهای ریزی که با خود به ساحل آورده بود، روی ماسهها میماند. ماسههای ساحل نیز، که در اثر برخورد موج دریا، شسته میشدند، از زیر آنها، موجودات ریز بیرون میافتادند. این موجودات کوچک و آن غذاهای ریز، ناهار خوبی برای خرچنگ کوچولو بودند. وقتی آب موج، به دریا برمیگشت، خرچنگ به دنبال آن میدوید، و در روی ماسهها، با دو چنگال انبری خود، تند و تند این غذاهای ریز را از روی ماسهها، جمع میکرد و به دهان خود میگذاشت. دوباره با آمدن موج دریا، او به خشکی ساحل فرار میکرد و با برگشتن آب به دریا، او نیز به دنبال آن میرفت و در روی ماسههای خیس، غذاهای ریز را میبلعید.
خرچنگ کوچولو، چنان به این کار سرگرم بود که اصلاً متوجه اطراف خود نبود. البته یکی دو بار، در اطراف خود، دیگر خرچنگها را دید که مانند او به دنبال موج میدویدند و از غذاهای ریزی که موج دریا آورده بود، با چنگالهای خود میخوردند. اما او فقط سرگرم کار خود بود: با موج دریا به عقب میدوید و دوباره به روی ماسهها برمیگشت و غذاهای ریز را از لای ماسهها جستوجو میکرد و میخورد. غافل از این که خطر در اطراف اوست. همانطور که او موجودات ریز را برای این که گرسنه نماند، میخورد، موجودات بزرگی هم بودند که خوششان میآمد او را بخورند.
خرچنگ کوچولو، مشغول کار خود بود که ناگهان یک سوسمار بزرگ از راه رسید. او که سه برابر بدن خرچنگ کوچولو هیکل داشت، به سرعت به سمت ساحل میآمد. خرچنگ اشتباه نمیکرد؛ سوسمار به طرف او میآمد. چشمان سوسمار را دید که به او خیره شده بود و برق طمع بلعیدن طعمه، در آنها میدرخشید.
دهان سوسمار برای حمله باز بود و در حال دویدن به سوی خرچنگ کوچولو، زبانش تکان میخورد. خرچنگ کوچولو، درمانده شده بود. نمیدانست چه کند. بیشتر از این که ترسیده باشد، غافلگیر شده بود. در وضعیتی قرار گرفته بود که از خود میپرسید: چرا اینجوری شد؟ من که برای مقابله آماده نیستم!
او نمیدانست که حادثه و خطر، از قبل اعلام نمیشود. دشمن، او را که سرگرم و غافل است، گیر میاندازد و غافلگیر میکند. از خودش ناراحت بود که چرا غافلگیر شده است.
سوسمار وحشی و گرسنه، به او رسید و با همان شتاب و در حال دویدن، به خرچنگ حمله کرد. خرچنگ کوچولو، وحشتزده، همانطور که چنگالهای انبری خود را به علامت دفاع بالا گرفته بود، چند قدم به راست رفت. خرچنگها نمیتوانند به جلو یا عقب بروند. آنها یا به راست یا به چپ خود میروند. در واقع از سمت پهلوهای خود راه میروند. خرچنگ کوچولو، از ترس، به سمت راست خود دوید، یعنی از سمت راست فرار کرد. سوسمار مهاجم که خیال میکرد، اگر خرچنگ کوچولو، به عقب بگریزد، او با سرعت زیاد خود، حتماً میتواند او را بگیرد، نمیتوانست باور کند که او روش دیگری برای فرار داشته باشد.
او اصلاً انتظار نداشت که خرچنگ کوچولو به سمت چپ یا راست فرار کند.
خرچنگ کوچولو به سمت راست فرار کرد و جای خالی خود را به سوسمار داد. سوسمار مهاجم که دهان خود را برای گرفتن او باز کرده بود و چشمانش را برای جلوگیری از برخورد چنگالهای خرچنگ با آنها، بسته بود، به محل جای خالی خرچنگ کوچولو شیرجه زد.
جای خرچنگ کوچولو، خالی بود. در نتیجه، سوسمار مهاجم، با پوزهی خود به سطح ماسههای ساحل فرود آمد و در ماسهها فرو رفت. دهان خود را بست و چشمانش را گشود. لحظهای مکث کرد. چه اتفاقی افتاد!؟ هنوز نمیدانست. دندانهایش را به هم فشرد، متوجه شد که خرچنگ در دهانش نیست. پوزهی خود را از ماسهها بیرون کشید و اطراف را نگریست. خرچنگ کوچولو از سمت راست خود میدوید. سوسمار که به شدت خشمگین شده بود، به سرعت به تعقیب او رفت. اما قبل از اینکه به خرچنگ برسد، او وارد آب شد و همراه موج دریا، رفت و از دید سوسمار، ناپیدا شد. سوسمار با عصبانیت، کمی در ساحل ایستاد و امواج را نگریست، اما بیفایده بود، دست او به خرچنگ نمیرسید. به ناچار، به آرامی به عقب برگشت و شکست خورده از محل رفت.
خرچنگ کوچولو، در زیر آب، به کنار صخرهای رفت و مدتی استراحت کرد. هنوز قلبش از ترس میتپید. کمی آرام شد. تجربهی خوبی بود. او فهمید که روش راه رفتن خرچنگها، که به جای جلو و عقب، به سمت راست یا به چپ رفتن است، چگونه برای موجودات مهاجمی چون سوسمار، غیر منتظره است. او دیگر میدانست که هنگام حملهی دشمن، باید به سرعت به سمت راست یا چپ بدود و در واقع، به دشمن «جای خالی» بدهد.
استراحت او در زیر آب طولانی شد، ترس او از بین رفته بود و خستگی او نیز رفع شده بود. از زیر صخره بیرون آمد که ناگهان متوجه شد یک مارماهی بزرگ کنار صخره است: «… اِ … چه ناجور گیر افتادم! امروز چه خبره؟ توی ساحل، سوسمار! این جا زیر آب هم این مارماهی! چه کار کنم؟»
خرچنگ کوچولو با خود اندیشید، که اگر مار ماهی به او حمله کرد، باز هم به سمت چپ یا راست فرار کند و به او «جای خالی» بدهد. اما متوجه شد که در زیر صخره، جایی برای به چپ و یا راست رفتن نیست. «اینجا که محدود و بسته است؟!».
دوباره خود را بیچاره دید. این بار چه کند؟ با نگرانی، کمی از زیر صخره بیرون آمد و اطراف را پائید. مارماهی از آنجا دور میشد. با نگاه خود او را دنبال کرد تا از نظر ناپدید شد و به عمق دریا رفت.
خرچنگ کوچولو، از آب دریا خارج شد و در ساحل به سمت خشکی دوید. آفتاب در حال غروب بود. در خشکی به لانهی کوچک خود رسید. کمی از خاکهای اطراف لانه را کنار زد و محل را پاکسازی کرد. وارد لانه شد و برای خوابیدن آماده گشت. امروز چه روز سخت و آموزندهای بود: «اگر میخواهم زنده بمانم، باید غیرقابل پیشبینی باشم. هیچ کس نباید بتواند رفتار مرا پیشبینی کند. پیشبینی رفتار من برای سوسمار غیر ممکن بود، اما آن روش در مورد مارماهی مناسب نبود. پس هرجا، روش جداگانهی خود را برای غیرقابل پیشبینی بودن نیاز دارد. درس امروز من این بود که رفتارم برای دشمنانم، در همهجا، غیرقابل پیشبینی باشد. آن هم نه شبیه هم؛ بلکه در برابر هر دشمن، رفتاری متفاوت. اما رفتارم برای دوستانم، همهجا قابل پیشبینی باشد. این راز زنده ماندن و حیات و عزت است. روز سخت، اما خوب و آموزندهای بود.» خرچنگ کوچولو، چشمانش را بست و خوابید. اما همچنان زیر لب تکرار میکرد: «روز سخت و خوبی بود.»
او باید در روزهای آینده، نکات بسیاری را بیاموزد، تا بتواند، حیات و سلامت و عزت داشته باشد، و الا خورده میشود.
- فیلم جلسه : DirectLink | Rodfile
منبع : دکتر عباسی
سلام
لینک دومین تصویر آموزشی از قسمت اسناد پیوستی مشکل داره
ممنون