سينما رسانه در اين مصاحبه با حسن عباسي به بررسي جايگاه علمي دکتر مجيد شاه حسيني در حوزه نظريه پردازي سينما و رسانه مي پردازد.
هوالحکيم
معرفي مجيد شاهحسيني کار سادهاي مينمود. اما هنگاميکه با حسن عباسي به مصاحبه نشستيم، متوجه شديم که شناخت شاهحسيني، نيازمند داشتن درکي عميق از رفتار او در صحنهي فرهنگي- هنريِ ايرانِ بيست سالِ اخير است. زاويهي نگاه عباسي در معرفي دکتر مجيد شاه-حسيني، معطوف به نوع کنشي است که از وي درعرصهي نقد و نظر، در عرصهي مديريت رسانه-اي در سازمان صدا و سيما، و مديريت او بر فارابي مشاهده شده است. اينکه انگيزهي شاهحسيني در اين عرصهها، از چه عمقي برخوردار بوده است و چه جهتگيري مشخصي داشته است. عباسي بهجاي پرداختن به شخصيت مجيد شاهحسيني، به رسالت او در صحنهي فرهنگي انقلاب اسلامي پرداخت.
* در پرسش اول، به عنوان مدخل گفتوگو، مايلم بدانم چه مدت است که دکتر شاهحسيني را مي-شناسيد؟
بله! بسمالله الرحمن الرحيم. مجيد را حدود 15 سال است که ميشناسم و با او تعامل دارم. اما با نوشتههاي وي در نشريات، از قبل از آن آشنا بودم.
* کسي به نام مجيد شاهحسيني را حسن عباسي چگونه براي مخاطبان حرفهاي و غير حرفهاي سينما و حوزهي رسانه معرفي ميکند؟
براي شناخت مجيد شاهحسيني بايد عرصهاي که او براي خود انتخاب کرده است را شناخت و سپس رسالتي که براي خود قايل است را دانست؛ سپس روش او در عمل به آن رسالت، در عرصهي فرهنگي را معرفي کرد.
* عرصهاي که آقاي دکتر شاهحسيني در آن عمل ميکند و رسالتي که براي خود قايل است، و همچنين روش او در صحنه، چيست؟
اين سه وجه شناخت مجيد، نياز به توضيح دارد. مجيد سواي از طبابت، در پنج حوزهي تخصصي فرهنگي، حضور موثر داشته است: حوزهي تدريس نظري هنر و سينما، و حوزهي امور مستشاري و مشورتي هنري و فرهنگي.
روش او در نقد، روشي کاملاً متمايز از روش مبتذل جاري در مواجهه با آثار هنري است، که روشي عمدتاً ژورناليستي است و به تکنيک سينما ميپردازد، يا روشي که صرفاً نقد و بررسي آثار هنري را به فرم آن آثار محدود ميکند. روش مجيد در نقد، روش محتواگرايي ناظر به سه وجه بيوتي (Beauty)، فرم (form)، و ميم-سيز «mimesis» است؛ لذا غالباً نقدهاي او از محتوايي فلسفي، تاريخي، نشانهشناختي، و سبکشناختي برخوردار است.
* روش نقد و بررسي علمي- فلسفي، که کمتر به تکنيک ميپردازد و بيشتر محتوا و مضمون را مد نظر دارد، در خاستگاه تمدنيِ سينما، يعني در خود غرب چه جايگاهي دارد؟
پرسش خوبي است. اما قبل از آن بايد جايگاه نقد محتوايي را در آثار فرهنگي با ذکر مثالي روشن کرد. روزگاري شعر مهمترين ابزار بيان عميقترين مضامين فکري- فلسفي بود. مولوي، انديشه و فلسفهي خود را در مثنوي آورد، در حالي که ميتوانست آن را مانند يک کتاب عاديِ فلسفي بنويسد. يا حافظ، حکمت مورد نظر خود را در غزليات خود سرود، نه اينکه کتاب حکمت بنويسد. امروز، منتقدين شعر، «مثنوي مولوي» و «ديوان حافظ» را از حيث آرايههاي ادبي و جناس و کنايه و تلميح و وزن و قافيه مطالعه و بررسي ميکنند، اما فلاسفه و حکما، از حيث محتواي فلسفي و حِکمي، اشعار حافظ و مولوي را در ترازوي نقد ميسنجند.
در دو- سه قرن اخير، که رمان در غرب جايگاه بلندي يافت، بسياري از انديشمندان غربي، انديشهي خود را در قالب رمان که زبان جذابتري براي عموم مردم در انتقال پيام بود، نوشتند و به مردم عرضه کردند. امروز در دانشگاههاي جهان و حتي ايران، استاداني هستند که در سطح دکترا و فوق دکترا، تخصص آنها اين است که آثار ادبي جهان، مانند آثار ويکتور هوگو، چارلز ديکنز، جيمز جويس، مارک تواين، الکساندر دوما، تولستوي، داستايفسکي، و ديگران را نقد و بررسي ميکنند و اين نقد و بررسيها، عمومي نيست، بلکه واحد درسي تخصصي دانشجويان ادبيات است. بخشي از اين نقد و بررسي متوجه تکنيک داستاننويسي مانند شخصيت-پردازي، راويِ اولشخص يا داناي کل، خطوط تعليق، و موارد ديگر است. اما بخش مهمي نيز به انديشه و تفکري که تکنيک داستاننويسي را به کار گرفته است تا آن انديشه را در قالب پيامي خاص به مخاطب منتقل کند، ميپردازد.
* به نظر ميرسد اين ساز و کار در مواجهه با شعر و رمان در سينما جايگاه خود را پيدا نکرده است.
بله! براي بسياري از مردم و حتي افرادي که به هنر اشتغال دارند، قابل قبول است که کساني در حد عالمان فلسفه و ادبيات، بنشينند و در مورد يک بيت شعر يا يک بخشِ داستان، از موضع نگاه فلسفيِ شاعر و يا نويسندهي آن رمان اظهار نظر کنند، اما اگر يک دانشمند به نقد و بررسي يک اثر سينمايي پرداخت، انگار که کاري سخيف انجام داده است.
پرسش شما اين بود که در تمدن غرب که خاستگاه هنر سينماست، اين مسئلهي نقد محتوايي چه جايگاهي دارد. پاسخ، روشن و صريح است: اکنون در غرب، صدها استاد فلسفه، يکي از مهمترين وظايف خود را نقد و بررسي محتوايي آثار هنري و نقد خودِ هنرمندان قرار دادهاند.
* صدها نفر؟!
بله! امروز شما ميتوانيد در فضاي سايبر نام بيش از 400 استاد فلسفه را ببينيد که در معتبرترين دانشگاههاي آمريکا و اروپا، با افتخار در حال مشاهده و سپس تحليل محتوايي آثار هنري هستند. در ميان اين نامها، از ويليام اروين در آمريکا، تا اسلاوي ژيژک در اروپا ديده ميشود.
* آيا در ايران استادان فلسفه، جامعهشناسي، سياست، فقه، و … چنين کاري انجام دادهاند؟!
به هيچ وجه. شما در دانشگاهها و حوزههاي علميه هيچ استاد فلسفهاي نمييابيد که از منظري محتوايي، آثار سينمايي را ببيند، و نقد سينمايي کند. اساساً چنين نگاهي در ايران حتي از سوي خود سينماگران منفي و منتفي است.
در برنامهي تلويزيوني هفت، مجري، و منتقد، و سينماگر قديمي مهمان برنامه، هر سه نفر با تمسخرِ نگاهِ محتوايي به آثار سينمايي رسماً گفتند که اين نگاه به سينما، نوعي بيماري است.
* غربيها در محتواي آثار هنري، چه نکاتي را مشخص ميکنند؟
فکر و انديشه و فلسفهي موجود در آثار را؛ يعني آنچه که در اغلب آثار سينمايي ايراني غايب است. سينماگري که سينما را صرفاً انترتينمنت (Entertainment) يا سرگرمي ميداند که در اثر سينمايي خود فکري ارائه نميکند؛ يا استاد فلسفهاي که تنها راهِ بيانِ فلسفه را کلاس درس و کتابها ميداند، و اساساً ابزار سينما را ابزار بيان فلسفه نميشناسد. وقتي سينماگر و معلم فلسفه، هر دو چنين نگاهي دارند، نتيجهي طبيعي آن درد مشترک سينماگران در حوزهي فقدان فيلمنامهي مناسب است. در واقع سينماگر ايراني مانند ناشر و چاپخانه-داري است که ميگويد «حافظ»ي بيايد ديوان شعري بسرايد تا ما آن را چاپ کنيم. سينماگر غربي، خود ابتدا حافظِ شاعر است، سپس ناشر و چاپخانهدار.
* اين 400 نفر استاد فلسفه که اشاره کرديد، اين نکته را که سينماگران غربي، خود فکر و فلسفه دارند را نيز مشخص کردهاند؟!
بله! ببينيد اين استادان در هشت حوزه، تحليل محتوايي را انجام داده و نظرات خود را در قالب کتب متعدد منتشر کردهاند. حوزهي يکم، حوزهي افراد سينماگر است. کتاب فلسفهي مارتين اسکورسيزي، کتاب فلسفهي استنلي کوبريک، کتاب هيچکاک، کتاب فلسفهي ديويد لينچ، و حتي کتاب استيون اسپيلبرگ و ديگر سينماگران يا نمايشنامهنويسان از سوي اين استادان فلسفه منتشر شده است. در واقع اسکورسيزي و کوبريک، به عنوان استاد فلسفه ميتوانستهاند در دانشگاه تدريس کنند، اما ترجيح دادهاند که به جاي تدريس فلسفهي خود براي تعدادي دانشجوي خاص، با زبان سينما، براي عموم مردم فلسفهي خود را بيان کنند.
* حوزهي دوّم کدام است؟
حوزهي دوّم، حوزهي فيلمهاي سينمايي است. اين استادان فلسفه، در درون فيلم سينمايي، فلسفهي فيلسوفان گوناگون، يا فلسفهي خود فيلمساز را جستوجو کردهاند. فيلمهايي مانند هري پاتر، ترميناتور، واتچمن، اينسپشن، استاد وارز، بتمن، شرلوک هولمز، و فيلمهاي مطرح ديگر.
اما در حوزهي سوم به سراغ سريالهاي تلويزيوني رفتهاند: سريالهايي مانند هيروز، دکستر، ديليشو، هاوس، ارستد دولوپمنت، بتل استاد گلکيتکا، ايکس فايل، و موارد متعدد ديگر.
در حوزهي چهارم، اين استادان فلسفه، انيميشنها را ديدهاند: خانوادهي سيمپسونها، فاينال فانتزي، ساوت پارک، و نمونههاي ديگر.
* واقعاً در انيميشنهاي تلويزيوني، استادان فلسفهي غرب، دنبال فلسفه ميگردند؟
طبيعتاً اگر يک سريالِ انيميشن تلويزيوني، حاوي فکر و فلسفهاي نباشد، يک استاد فلسفه بيکار نيست که بنشيند و ابعاد فلسفي سازندهي آن را بررسي کند.
* ساير حوزهها کدامند؟
در حوزهي پنجم استادان فلسفه به سراغ موسيقي رفتهاند: آنها متاليکا، و پنيک فلويد را مملو از فلسفه معرفي کردهاند.
در حوزهي ششم؛ اينان به سراغ ورزش رفتهاند و ورزشهايي مانند فوتبال را واجد فلسفه شناختهاند.
در حوزهي هفتم، بازيهاي کامپيوتري، و در حوزهي هشتم، فضاي سايبر را از حيث محتواي فلسفي پيدايش آن، بررسي کردهاند.
* اين استادان فلسفه، چرا اين کار را کردهاند؟ يعني معتقدند که سينماگران و موسيقيدانان و ورزش-کاران، آگاهانه فلسفه را در آثار خود وارد کردهاند، يا اينکه اين استادان مدعياند که فلسفه درون اين آثار است که به گونهاي ناخواسته، وارد شده است؟
خب! اينکه تلويزيون جمهوري اسلامي استادان فلسفه را نشان ميدهد که چهل دقيقه وقت آنتن تلويزيون را صرف يک بيت شعر مولوي يا سعدي ميکنند، تا مضمون فلسفي از دورن آن بيرون بکشند، آيا خود آن شاعران مضامين فلسفي را در شعر خود وارد کردهاند، يا اين استادان فلسفه مدعي هستند که شاعر شعر خود را سروده است اما چون فرم آن کامل شده است لذا دفعتاً در درون آن شعر، فلسفه و يا حتي حکمتي ناب پديد آمده است؟! پاسخ شما کدام است؟ هر پاسخي بدهيد، ميتوان آن را به کار استادان فلسفه در آمريکا و اروپا، در تبيين و تحليل فلسفي آثار هنرمندان غربي ربط داد. در واقع سينما و ورزش و معماري و بازي کامپيوتري و انيميشن، اگر از فکر و فلسفه تهي باشند، که تاثيرگذار نيستند. دليل تاثيرگذاري اين آثار، در يک جمله، عمق فلسفهي مستتر در آنهاست.
لذا در کنار نقدهاي ژورناليستي و تکنيکي آثار هنري در غرب، عالمان و دانشمندان به نقد علمي محتوا و مضمون اين آثار ميپردازند.
* از اين منظر، دکتر مجيد شاهحسيني، چنين رويهاي دارد؟ يعني همچون اين استادان فلسفه، به نقد محتوايي آثار سينمايي، از حيث انديشهاي که در دورن آنها نهفته است ميپردازد؟
بله! اين به قول شما رويه، با سيدمرتضي آويني در متن هنر انقلاب اسلامي شکل گرفت.
پس از شهادت آويني، حداقل سه نفر اين رويه را در پيش گرفتند و آنرا به فرهنگ نقد حرفهاي علمي محتوايي تبديل کردند؛ فرهنگي که امروز کاملاً از جريان نقد سطحي ژورناليستي تکنيکي يا حتي فرمگرا متمايز است و يک برجستگيِ حاصلِ فرهيختگي در آن ديده ميشود.
* اين سه نفر چه کساني هستند؟
يکي از آنها، نادر طالبزاده است. نادر به سه دستمايه، نقد محتوايي را پس از شهيد آويني، و به ويژه در دههي اخير در رسانهها و محافل علمي و هنري صورت داد: دستمايه نخست او سواد فني و تخصصي وي در سينماي مستند است. دستمايه دوم او، تجربهي زيست انتقادي در جامعهي آمريکاست. و دستمايهي سوم او دغدغههاي بسط انقلاب اسلامي و واکنش تمدن هژمونِ مدرن به اين انقلاب است؛ لذا طالبزاده از اين منظر، نقد و بررسي مضامين آثار هنري و بهويژه سينماي مستند و داستاني را در برنامهي دانشگاهي و رسانهاي خود قرار داد.
نفر دوم حسن بلخاري بود. در اواخر دههي 1370 دکتر بلخاري که تازه کتاب هرمنوتيک خود را منتشر کرده بود، در مواجهه با آثار هنري غرب، تلقي تاويل و تفسير (و البته نه لزوماً هرمنوتيکال) را در بررسي آثار سينمايي لحاظ کرد. بلخاري، که در حوزهي مطالعات اديان و عرفان و هنر مشغول تدريس و مطالعه بود، در دههي 1380 توانست جريان نقد محتوايي آثار سينمايي را قوت ببخشد.
نفر سوم، مجيد شاهحسيني است. مجيد نيز در دههي 1370 حرکت خود را در نقد محتوايي آثار هنري، با نگارش مقالات متعددي در نشريات آغاز کرد و سپس در محافل دانشگاهي، اين نقدهاي علمي را ارائه و تدريس نمود.
لذا موج نقد معرفتي و حتي هستيشناختي آثار سينمايي، که با آويني آغاز شد، با طالبزاده، بلخاري و شاه-حسيني، به جريان تبديل شد.
* وجه اشتراک اين سه نفر و حتي آويني، در نقد محتوايي، در چيست؟
آويني، طالبزاده، بلخاري و شاهحسيني، هر يک به نوعي، از کليت فلسفهي هنر، و ظرفيت آن در نقد اثر هنري بهره بردهاند. اين چهار نفر، مؤلفهي بيوتي (Beauty) را در اثر هنري مد نظر داشتهاند؛ اما عميقاً مراقب بودهاند که از مُحاکات يا ميمسيز (Mimesis) مورد نظر سازندهي اثر غفلت نشود. وجه بعدي، توجه به نشانه-گذاري برخي سينماگران مؤلف در آثار سينمايي است. اين توجه، لزوماً توان نشانهشناختي منتقد را ميطلبد. مسئلهي بعدي، دقت در فرم (Form) اثر هنري است. ظرفيت فرم را در شأن و جاي خود، نه بيش از آن، مورد بررسي قرار دادهاند؛ لذا، اغلب تحليلهاي اين افراد، از عمق علمي، فلسفي، و هنري خاصي برخوردار بوده است که در تحليلهاي ژورناليستي رايج ديده نميشود.
* تمايز اين سه نفر در چيست؟
تمايز اين سه نفر، که جريان نقد محتوايي را صورت دادهاند، در حوزههاي متمايز فعاليت آنها از يکديگر است؛ طالبزاده نقد محتوا و مضمون را با اِشراف تکنيکي خود بر سينما غني ساخته است، اما بلخاري، به تبع پيشهي معلمي خود، نقد محتوا و مضمون اثر هنري را با اِشراف فلسفي خود عمق بخشيده است. شاهحسيني، چون درگير مديريت بر رسانه و سينما بوده است، نقد محتوا و مضمون را سواي از ابعاد فکري و تکنيکي آن، با مقاصد و نيات مديران رسانهها و هاليوود درآميخته است. در سخن مجيد، اين جمله که «هاليوود اين جهت را القاء ميکند، …» يا «هاليوود قصد داشته است …» طنين اين نکته است که او قايل نيست برخي پيامها در آثار سينمايي آمريکا، تصادفاً پديد آمدهاند يا اينکه تنها ارادهي سينماگر بوده است.
اقدامي که در غرب از سوي بيش از 400 استاد فلسفه در بررسي آثار سينمايي و سينماگران در دههي اخير صورت گرفته است، در ايران از سوي افرادي چون آويني و طالبزاده و بلخاري و شاهحسيني، با کيفيتي متفاوت و البته زاويهي نگاهي متمايز در دو- سه دههي گذشته انجام و دنبال شده است.
* از اين زاويه، آيا ميتوان دکتر شاهحسيني را در دورههاي مختلف بررسي کرد؟
بله امکانپذير است. مجيد در دورهي فعاليت مطبوعاتي، در آغاز راه، سادهتر ميبيند، اما دغدغههاي فرهنگي و انقلابي او همين غلظت امروز را دارد. هنگاميکه مدير رسانهاي ميشود آن دغدغهها را در شکلي پيچيدهتر دنبال ميکند؛ براي نمونه، کاري که او در گروه معارف شبکه يک سيما، در اوايل دههي 1380 ارائه کرد: «مجموعهي پايان دوران». در مجموعهي پايان دوران، يک تلقي آيندهشناختي، با محوريتِ «از نَفَس افتادن ايدئولوژيها»، و در نهايت، «ظهور منجي موعود(عج)» ارائه شد که از عمق و غناي علمي خاصي برخوردار بود. برخلاف مباحث سخيفي که اخيراً در جامعه رواج يافته است که مهدويت و انتظار و شيطانپرستي و فراماسونري و کابالا و يهود و صهيونيسم را به هم ميبافند، رويکرد مجيد در برنامهي پايان دوران، کاملاً علمي- تاريخي و مستند بود.
بلخاري نيز در آن مجموعه، در حوزهي اديان، نظري علمي- تاريخي، و مستند داشت.
* شما در آن دوره با دکتر شاهحسيني همکاري خاصي داشتيد؟
در اواخر دههي 1370 در دورههاي دانشجويي دانشگاههاي مختلف، در مواجهه با مباحث مطرح شده از سوي جريان شبه روشنفکري مدرن و سکيولار، دوستان مختلف، مباحث تخصصي متمايزي را ارائه ميکردند: پناهيان مباحث کلامي- معارفي، افروغ مباحث جامعهشناختي، پارسانيا مباحث فلسفي- کلامي، بانکي مباحث ازدواج و اخلاق خانواده و جوانان، رحيمپور مباحث کلامي- معارفي، من هم مباحث استراتژيک را ارائه مي-کردم. دوستان ديگري هم بودند که موضوعات مبتلابه ديگري را پاسخ ميدادند. بلخاري و شاهحسيني و طالب-زاده، در حوزهي فرهنگ و هنر، موضوعات تخصصي را ارائه ميکردند. در آن اردوها، با يکديگر تعامل خوبي داشتيم. بعداً، در اوايل دههي 1380 مجيد در گروه معارف شبکه يک سيما، برنامهي معروف «عصر ايمان» را پايه-گذاري کرد. تالکشو «عصر ايمان» که در نوع خود تا آن زمان، يک ابداع بود، به سرعت در جامعه جايگاه خود را يافت. دکتر شاهحسيني شروع اين برنامه را و سپس چند جلسهي نخست آن را به عهدهي من گذاشت. تعامل با مجيد در برنامهي عصر ايمان، توانايي او را در مديريت رسانهاي براي من هويدا کرد؛ لذا از تعاملات عمومي در عرصهي محافل دانشگاهي با مجيد، در آن دوران، در برنامههاي تلويزيوني نيز تعامل خوبي با هم داشتيم. کسي که بهعنوان يک کارشناس در استوديو و در مقابل دوربين قرار ميگرفت، با وجود مجيد، تکليف خود را ميدانست، چون مجيد، بهعنوان مدير تکليف خود را ميدانست.
* مقاطع بعدي فعاليتهاي دکتر شاهحسيني را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
در سالهاي ابتداي دولت نهم، آقاي شاهحسيني به عنوان مدير فارابي معرفي شد. معاون سينمايي وقت، يعني آقاي جعفري جلوه، تجربهي کار با مجيد را در شبکه يک سيما داشت.
دورهي مديريت شاهحسيني بر بنياد فارابي، فصل جديدي در کارنامهي فکري او محسوب ميشد. در دورهي او توجه ويژهاي به آثار سينمايي با توليد سنگين شد. «مُلک سليمان نبي(ع)» و «راه آبي ابريشم»، نمونههاي خوب اين دوران بودند. سينماي کوچک و فقير و «کَن»پسندِ ايران، يکباره با بيگپروداکشن (Big Production) ملک سليمان و راه آبي ابريشم روبرو شد. در شرايطي که کريستوفر نولن، براي اينسپشن (Inception) 160 ميليون دلار يا حدود 200 ميليارد تومان هزينه ميکند، فارابي با پنج ميليارد تومان، شهريار بَحراني را روانهي ميدان ساخت فيلمي نمود که دهها برابر آن هزينهبر به نظر ميرسيد.
جرأت بَحراني و فرآورده، با جرأت شاهحسيني در هم آميخت و تجربهي نخست، کاري مقبول از آب درآمد. به اعتقاد من، سينماگر ايراني بايستي آثار سنگين و بزرگ را تجربه کند، تا روزي بتوان پروژههاي عظيم سينمايي را در دستور کار قرار داد. کشوري که تاريخ کهني دارد، و دين عظيمي چون اسلام را پذيرفته است، حرفهاي بزرگي براي زدن دارد که با سينماي کوچک و کم حجم نميتواند آن حرفها را بزند. از يَلِ سيستان «سپهبد سورنا» تا «رستم» شاهنامه، و از انبياء(ع)، تا ائمه(ع)، از محتواي قرآن، تا مضمون روايات، همه و همه ظرفيت سينماي بزرگي را ميطلبد، که با ملک سليمان و راه آبي ابريشم تمرين شد. اين جرأت و نگاه، در مجيد وجود داشت که چنين آثاري- هر چند با ضعفهايي متعدد- پشتيباني و ساخته شد.
* در سالهاي اخير، فعاليتهاي شاهحسيني را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
آقاي دکتر شاهحسيني، در سالهاي اخير، سرگرم تدريس و پرورش استعدادهاي جوان در حوزهي سينماست. تربيت جوانان مستعد و علاقهمند و انقلابي، و آشنا نمودن آنها به تاريخ و زبان تخصصي سينما که استادان فلسفهي غرب به آن مشغول هستند، از اقدامات مؤثر و عميقي است که اثرات چشمگيري در پي خواهد داشت. شکلگيري جريان نقد محتوايي آثار هنري، يکي از پيامدهاي اين تلاشها بود، و پديد آمدن سينماگران جواني که فيلمسازي را با تفکر عجين کنند، پيامد ديگر آن خواهد بود.
در واقع سينماي آينده در ايران، سينمايي است که فيلسوفان در آن سينماگرند، نه اين که سينماگران در آن فيلسوف باشند. اين يعني راهي که بزرگان هاليوود طي کردهاند؛ فيلسوفانِ سينماگري چون هيچکاک و کوبريک. اين راهي است که جريان نقدِ همهجانبهي هنري، آن را در ايران جهتنمايي کرد؛ همان راهي که دکتر شاهحسيني از پديدآورندگان آن راه است.
دانلود متن کامل این مصاحبه در قالب فایل PDF
منبع :اندیشکده یقین
سلام،
آقا شما هم از بچه های “سینما رسانه” هستید !؟
فوق العاده بود!
دم آقای مجید شاه حسینی هم گرم!
آثاری از ایشون منتشر هم شده آیا؟